طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طــــــــــــــــــــــنز

تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند.پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد. راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خورید؟ پیرزن گفت چون ما دندان نداریم. راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آن‌ها را خریده‌اید؟
 پیرزن گفت ما شکلات روى بادام‌ها را خیلى دوست داریم!!!!!!!!!!!!!! 

 

  

منبع:وبلاگ مهندس دارایی

 

تگها:طنز,پیرزن,طنز,راننده,طنز,طنز,طنز,خندهدار,طنز,جالب,طنز,طنزطنز,طنز,طنز,طنزطنزطنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنزطنز,پیرزن,

نظرات 2 + ارسال نظر
ی پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://morvarideziba.mihanblog.com

مطلب جالبی بود
موفق باشی

مهرداد دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:55 http://manam-minevisam.blogsky.com

بیچاره رانندهه... ببین زنده رسید به مقصد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد