طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

جامی

 

نیای جامی دانشمند پارسی بود از محله ی دشت در ولایت اصفهان و ظاهرا در اواخر عمر به خراسان آمده بود .

پدر جامی هم که نظام الدین احمد دشتی خوانده می شد، در ولایت جام قاضی بود و با تقوی و حرمت می زیست.

عبدالرحمن که بعدها نورالدین و عمادالدین لقب گرفت، به سال817 در خرجرد جام بدنیا آمد.

در کود کی همراه پدر به هرات آمد و چندی بعد در مدرسه نظامیه آنجا اقامت گزید. درین شهر چنانکه در آن روزگاران رسم بود، زبان عربی و فنون بلاغت و علوم شرعی را از استادان وقت فرا گرفت. پس از آن به حکمت روی آورد و با شوق وعلاقه به مطالعه کتب پرداخت.

چندی بعد به سمرقند رفت و در آن شهر که به روزگار شاهرخ والغ بیگ مرکز دانشمندان عصر بود به کسب دانش پرداخت. درهمین دوره ی دانشجویی، بقوت حافظه و قدرت استدلال خویش بعضی استادان خود را نیز در مباحثه مغلوب کرد و همین نکته موجب مزید شهرت او شد.

در بازگشت به هرات شوقی به تصوف یافت. به سعد الدین کاشغری پیوست و درطریقت نقشبندیه درآمد. خواجه کلان پسر سعدالدین دختر خویش بدو داد و این جاه و قدر وی را در نزد اهل هرات بیفزود.

بعد از سعد الدین نیز که خلافت نقشبندیه به خواجه عبیدالله احرار رسید جامی به وی دست ارادت داد. حتی برای دیدار او به مرو و سمرقند سفر کرد.

در طی این مسافرتها همه جا با تکریم و تجلیل دانشمندان و عارفان مواجه بود. همه جا در خانقاه ها و مدرسه ها با حرمت و اکرام تلقی می شد واقوال و آثار او مورد تحسین قرار می گرفت.

نام آوران عصر که غالبا شاهد قدرت و غلبه وی بودند، خیلی زود ناچار شدند به فضیلت او اعتراف کنند.


درنیمه دوم عمری که بیشتر ان در هرات گذشت ، جامی دانشمندی بلند آوازه بود. به هرچیز دانستنی علاقه می ورزید و در هر چیز که می دانست بر دیگر مدعیان برتری داشت. از صرف و نحو و عروض و موسیقی گرفته تا فقه و حدیث و حکمت و عرفان همه چیز مورد علاقه او بود و در همه چیز کتابی و رساله یی تالیف کرده بود.

از اینها گذشته قریحه شاعری نیز داشت و مثل شاعران معاصر خویش میتوانست با هنر های گوناگون که داشت توجه پادشاهان و شاهزادگان عصر را که همه به شعر و هنر علاقه یی صادقانه می ورزیدند، بخود جلب کند. اما وقار و بی نیازی عالمانه او را از ستایشگری دور داشت. با آنکه هنر های او از ریاضی و معما و حکمت گرفته تا شعر و انشاء مورد توجه و علاقه شاهزادگان وقت بود ؛ وی تا حدی که ممکن بود از ستایشگری و ممدوح جوئی خودداری کرد . اما همین نکته سبب مزید حشمت و شهرت او شد .

بی نیازی و آزادگی او امیران و شاهزادگان عصر را طالب او کرد.

روشنی فکر و حضور ذهن او نیز که صحبت او را لطائف و بذله ها می آگند بیشتر موجب علاقه معتقدان در حق وی گشت. ازین رو بی آنکه وی خود بطلب شهرت و نفوذ بر آمده باشد شهرت و نفوذ بدر خانه اش آمد.

در آثار معاصران نام او مثل نام یک پادشاه یاد می شد و آنچه دولتشاه ، امیر علیشاه ، بابر ، واصفی ، فخر الدین صفی ، عبدالغفور لاری ، و سام میرزا ، درباره وی نوشته اند حکایت از همین قبول و شهرت بی سابقه او دارد.

درین زمان خانواده وی از جهت دانش و تقوی در همه هرات اهمیت بسیار داشت.

برادرش محمد که در حیات وی در گذشت ادیب و فاضل و موسیقیدان بود.

خواهر زاده اش هاتفی خرجردی که غالبا در مسافرت بود به شاعری شهرت داشت .

پدر زنش خواجه کلان از بزرگان نقشبندیه و پسر سعد الدین کاشغری بود.

خواهر زنش را فخرالدین صفی شاعر و واعظ و نویسنده گرفته بود و بدینگونه وی با ملا حسین کاشفی واعظ و نویسنده نام آور عصر نیز منسوب بود.

امیر علیشاه نوائی وزیر و امیر مشهور نیز با وی دوستی داشت و مثل شاگرد و خویشاوند او بود.

شاعران و ادیبان و صوفیان فقیهان هرات با وی به حرمت و ادب سلوک میکردند و خود وی بیشتر اوقات را در کادر مطالعه و تالیف و تصنیف میگذاشت.

غیر از دیوانهای شعر و مثنویات گونه گون کتابها و رساله های بسیار نیز در رشته های مختلف پدید می آورد . بیش از چهل ، پنجاه رساله و کتب ازین گونه بوی نسبت داده اند که در آنها از نحو و عروض و قافیه و معما گرفته تا فقه و حدیث و تفسیر و کلام مجال بیان یافته است.

نقد النصوص در شرح فصوص ابن عربی ،
نفحات الانس در ذکر احوال مشایخ و بر اساس طبقات الصوفیه ،
اشعه اللمعات در شرح لمعات عراقی ،
و بهارستان در تقلید از گلستان شیخ را ازین جمله مخصوصاً باید نام برد .

بعضی از این لحاظ او را با ابن عربی برابر میشمرد.



در شصت سالگی به عزیمت حج از خراسان بیرون آمد و چهار ماه در بغداد ماند اما در آنجا گرفتار تهمت و تعصب عوام شیعه شد و در یک مجلس انبوه ناچار شد خود را از اسناد عداوت نسبت به خاندان پیغمبر که مخالفانش بوی داده بودند تبرئه کند.
این مجلس اگر چند وی را غالب نشان داد اما بغداد و متعصبان آن را در نظر وی سخت منفور کرد .
از بغداد جامی به کربلا و نجف رفت و سپس راه حجاز پیش گرفت.
در بازگشت از حج چندی در دمشق و حلب توقف کرد .
در حلب سلطان عثمانی وی را به روم دعوت کرد اما شیخ راه آذربایجان پیش گرفت در آنجا نیز اوزن حسن وی را به اقامت در تبریز دعوت کرد که جامی نپذیرفت و ملازمت مادر پیر خویش را که درین سفر با وی بود بهانه آورد.
ورود او به هرات موجب مسزات اهل هرات خاصه سلطان و امیر گشت.

باقیمانده عمر را شاعر در هرات به انزوا و مطالعه یا با فاضه و معاشرت با شاگردان و معتقدان خویش بسر برد. یک بار هم برای ملاقات خواجه عبیدالله بسمرقند رفت ،

زندگی او در سادگی و وارستگی تمام میگذشت . مجلس او اگنده از لطف و ظرافت بود . فخرالدین صفی که خویشاوند اوست فصلی از کتاب لطائف الطوایف خود را به لطایف وی اختصاص داده است. بعد از وفات او نیز امیر علیشیر کتابی-نامش خسمه المتحیرین- در بیان حالات و مقامات وی نوشت .



جامی در شاعری آوازه بلند داشت اما در حقیقت شاعری را فرود شان خویش می دید و گه گاه از آن اظهار ملال میکرد. با اینهمه در شاعری-بیش و کم – سرآمد معاصرانخویش بود.

توجه بصنعت و اصرار در اطناب شعر او را غالبا ملال انگیز کرده است، با ایتهمه قدرتی که در بیان تعالیم . افکار صوفیه و مهارتی که در ترجمه مضامین عربی به شعر فارسی دارد، قابل توجه است. اما بهر حال وی را شاعری قوی ، مبتکر ، و آفریننده نمی توان شناخت.

آنچه نام وی را در شاعری بلند آوازه کرد ظاهراً شهرت دانش و جاه او بود. البته شعر وی از آنچه در آن زمان ار یک عارف و ملا توقع میرفت برتر بود با اینهمه هیجان و شوری که در سخن شاعران واقعی هست در کلام این ملای مدرسه دیده نمیشد.

جوانی او در مدرسه و در لا بلای اوراق کتابهای اهل مدرسه تباه شده بود و اگر در وجود وی هرگز قریحه یی واقعی بود آن را در خاموشی خانقاه ها و در غوغای مدرسه ها گم کرده بود.

با اینهمه آن حس چالشگری و پیکارجوئی که در زیر رواق مدرسه ها اقران او را واداشته بود تا با فقیهان «لم و لا نسلم در اندازند»* و متکلمان را در بحث و جدل مغلوب کنند وی را به معارضه با شاعران – علی الخصوص شاعران نامدار – نیز کشانده بود .

شاعری او یک نیاز درونی و یک حاجت روحانی نبود نوعی تفنن و تمرین طالب علمانه بود .

محرک وی درد و شوری نبود که با طوفان و جهش الهام و هیجان بیرون بریزد و به شعر تبدیل شود فکر طبع آزمایی و قدرت نمایی ملایی بود که در قلمرو و شعر نیز – مثل قلمرو علم – نمی خواست هیچکس رااز خود برتر ببیند. از این رو ست که شعر وی غالبا جزتقلید کلام استادان کهن چیزی نشد و بعضی بدخواها ن وی را به سرقت اشعار قدما متهم کرده اند .

این تهمت البته گزاف است لیکن درحقیقت کلام او از آن لطیفه یی که شعر واقعی است غالبا خالی است و از شعر جز صورت ظاهری ندارد. شعری نیست که مثل سیل تیره و خروشانی بجوشد و پیش برود و از میان صخره ها وسنگهای وحشی کوره راههای بدعت راه تازه ایی پدید آورد ، سخنی است که روشن اما آرام و بی سر و صدا مثل جویباری که ازدشت هموار میگذرد حرکت میکند و در بستر شناخته ی سنت های کهن راه خود را پیش می گیرد. نه از شنت های کهن سر می پیچد و نه چیز تازه ای پدید می آورد.

در چنین شعری نه اوجی هست نه عمقی . مثل شعر استادان ادب است ، بی عیب و بی رمق.



یکسالی قبل از وفات ریا، بخواهش امیر علی شیر دیوان های خود را بتقلیداز امیرخسرو درسه دفتر مرتب کرد:

فاتحه الاشباب حاوی اشعار دوران جوانی ،
واسطه العقد شامل اشعار اواسط عمر ،
و خاتمه الحیات مشتمل بر اشعار دوران پایان زندگی .

درین دیوانها البته هم قصاید و غزلیات هست ، هم مقطعات ورباعیات . اما غالب آنها چیزی جز تقلید از خسرو و حافظ و سلمان و دیگران نیست . با اینهمه از مطالعه آنها تحول فکر و ذوق شاعر را میتوان دریافت .

گذشته ازین شعر او در بیان مقاصد صوفیه روشنی خاصی دارد . هیچ یک از شاعران دوره قدیم صوفی اندیشه وحدت وجود را بدرستی و روشنی او بیان نکرده است چانکه کلام شاه نعمه الله ولی درین باب لطف و رنگ شاعرانه ندارد و شعر شمس مغربی هم از روشنی بیان جامی بی بهره است .


هفت اورنگ او هم در واقع تخته مشقی است که شاعر در آن غالباً سبک خسرو و نظامی را تمرین کرده است .

تحفه الاحرار جز تقلیدی از تقلیدی از مخزن الاسرار نظامی نیست . در همان شیوه است ، با همان گونه خطابهای عرفانی و قصه های اخلاقی .
لیلی و مجنونش هم با آنچه نظامی و امیر خسرو و درین باب گفته اند تفاوت ندارد . همان وزن است و همان شیوه . جز آنکه بر روایات عربی بیشتر تکیه دارد و تأثیر دیوان منسوب به قیس بنی عامر در آن بیشترست .

در یوسف و زلیخا حکایت تازه یی جهت تتبع خسرو و شیرین پیدا کرده است . این داستان که ازقرآن گرفته شده است و غیر از جامی نیز بعضی شاعران آن را نظم کرده اند بر خلاف بیشتر قصه های عشقی ، آنکس که در آتش محرمان و تمنا می سوزد زن است اگر چه مرد نیز نوبت خویش را از دست نمیدهد .

 

 


مینیاتوری از داستان یوسف و زلیخا

 

گذشته ازین دو مثنوی که شاعر در آن تا حدی از تقلید صرف رسته است خردنامه اسکندری او نیز جالب است . چون بر خلاف اسکندر نامه نظامی و امیر خسرو و جنگ نامه نیست خرد نامه است. گزارش گفت و شنود های حکیمانه است که بین اسکندر و فیلسوفان یونان رفته است یا سخنانی که این فیلسوفان در مرگ عبرت انگیز اسکندر گفته اند . درین سخن ها جای انعکاس صدای سعدی نیز به گوش میرسد .

سلسله الذهب از حیث صورت و معنی یادآور حدیقه سنایی است . مثل همان کتاب طرح و نقشه روشنی هم ندارد اما مطالب آن روی هم رفته عبارتست از بیان اسرار و رموز شریعت و طریقت و نیز مثل آن مشحون است از قصه ها و تمثیلات . درست است که در بعضی قصه های آن - چون داستان عتیبه و ریا – انعکاس صدای نظامی در هفت گنبد تکرار میشود لیکن طرح کتاب چیزیست بین حدیقه و بوستان .

یک مثنوی کوچک نیز در این هفت اورنگ عارف جام هست که با وجود ظاهر محقر اهمیت آن بسیارست : سلامان و ابسال . این یک داستان رمزی است که در وزن مثنوی ملای روم سروده شده است و شاعر در طی آن قصه یی فلسفی را که از سلسله کتب هرمسی بود است و ظاهراً از روی یک ترجمه منسوب به حنین بن اسحق ، به نظم فارسی در آورده است . درین داستان سلامانی جوانی است که ولادت او بی واسطه مادر و پدر روی داده است و هرمانوس پادشاه یونان او را بکمک و ارشاد یک حکیم پرورده است و به فرزند گرفته است .

سلامان بدام محبت دایه خویش – ابسال نام – گرفتار میشود و این عشق شگفت بی تناسب آنها را وامیدارد که از دست هرمانوس بگریزد اما شاه بکمک جام گیتی نمای خویش آنها را باز می یابد و آخر برای آنکه سلامان را ازین محنت خلاصی دهد ابسال را درون یک آتش جادویی هلاک میکند بین این روایت و آنچه حنین گفته است البته تفاوت هست . چنانکه سلامان و ابسال بابن سینا نیز با این هردو تفاوت دارد .

در داستان جامی سلامان کنایه است از روح و نفس ناطقه که مبتلای تن شده است و رهایی او از این دامتعلق بدان بسته است که تن نابود شود و از میان برود .

جامی در نظم این داستان بشیوه مثنوی جلال الدین سخن رانده است و قصه در قصه آورده است با آنکه اطناب در جزئیات و آوردن قصه ها و تمثیلات گوناگون در طی حکایت تا حدی آن را ملال انگیز کرده است ، داستان خالی از لطف و عمق نیست این قصه فلسفی به فرانسوی و انگلیسی هم ترجمه شده است و شیوه رمزی آن اهمیت خاص دارد . از یک نظر این اثر کوچک جامی را شاید بتوان عمیق ترین اثر او دانست.

 


مزار عبدالرحمان جامی در شمال غربی شهر هرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد