طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

حکایتی آموزند

پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."

پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر…از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"

پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه


نظرات 6 + ارسال نظر
علمی و سرگرمی مروارید زیبا یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 http://morvarideziba.mihanblog.com

سلام
عملکرد خودت چطوره به نظرت خوبه یا نه
وبلاگم به روز شده با یه مطلب جالب
دوست داشتی سر بزن

مال من عالیه

میلاد دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:18 http://chashmanekhamush.blog sky.com

شعور این پسره از من یکی که خیلی بیشتره!

دخترشبگرد سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:07 http://baby75.blogsky.com

جک مستهجن(مستحجن)واسه دخترمردم تعریف میکنی که چی؟
مگه خودت خواهرمادر...نداری؟؟؟
****************************************************
شوخی کردم
ناراحت نشی علی کوچولو

خزر جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 http://khazar34.blogsky.com

سلام...
عجب پسر بچه باهوشی
خیلی خوشم اومد

ممنون که همیشه نظر میدی

دخترشبگرد جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:11 http://baby75.blogsky.com


واقعا درتشخیص هویت حرف نداری

saeed جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:38

این داستان احتمالا در ایران که نبوده؟!
در هر حال آموزنده بود و امیدوارم همه کمی روش فکر کنیم.
ممنون علی جان برای این داستان .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد