طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

آخرین مدل حالگیری!

داستان

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد.

پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:

«
لورای عزیز،

متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به توخیانت کرده ام!!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم.

من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست»

باعشق : روبرت

دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، ازهمه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها راکه کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:

«
روبرت،

مراببخش،

اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم،

لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان.....»

  

 

منبع :سایت ایران جوک

نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 22:10 http://deleasemooni.blogsky.com

خیلی باحال بود
واقعا حقش بوده اینجوری حاشو بگیره ... دمش گرم

منم آپم ... بیا نظرتام بگو

مسعود چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 20:03 http://greenoranoos.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
داستان باحالی بود
واقعا از جواب دختره حال کردم

وبلاگ تو خیلی جای دنجیه

آوا دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:50

سلام.خیلی وقته به من سر نمیزنی.آپم اگه دلت خواست سر بزن نظر بزار.از لینک های من به تیک تاک هم سر بزن.وبلاگ زیاریه.بای

باشه

saeed شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:35

هر چی برای خودت میپسندی ..... کاش ما مسلمونا عوض سروصدا کردن کمی هم به حرف کسانی که دوستشان داریم گوش می کردیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد