طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

بدون شرح!!

اهل دانشگاهم

رشته ام علافی‌ست

جیب‌هایم خالی‌ست

چشمی دارم

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم

قبله ام استاد است

جانمازم نمره!

خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

وبه آن‌ها فهماند

که من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم! 

منبع :http://ava-tanafos.blogfa.com/

نظرات 5 + ارسال نظر
mahdi یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:50 http://www.yareman.blogsky.com

سلام
بعضی ها طبع جالب دارن ولی آخه با زبان طنز و طبع شعر میشه حرف حسابی هم زد.

اتفاقا فقط با شعر میشه و طنز میشه حرف حسابی زد.

علمی و سرگرمی مروارید زیبا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:52 http://http:سللب

سلام
خوب بود موفق باشی

خزر دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:45 http://khazar34.blogsky.com

سلام خوبیییییییییییییی؟؟؟
فکر کنم اینو قبلا یه جایی خونده بودم ولی خوندن دوبارش بهم چسبید
خیلی ممنون...
در ضمن به خاطر آخرین یادداشتم که سرشار از بی ادبی و ... بود معذرت می خوام خیلی عصبانی بودم...
موفق باشی
فعلا بابای

خوب هر کس دیکه ای هم بود مثل شما ‎.
‎ میشد.

تـــــــرانــــــــه جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:44 http://taraneeh.blogsky.com/

سلام

وبلاگ خوبی داری خوشحال میشم به وب من هم برای تبادل لینک سر بزنی

مهسا پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 http://deleasemooni.blogsky.com

سلام
خیلی جالب بود
فکر کنم اینا حرفای دل همه دانشجوها باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد