طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

هیچ چیز بی فایده نیست!!

طبق معمول هر هفته، خانم نسبتا مسن محلّه داشت ازجلسه موعظه برمی گشت
در همین اثنا نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: "مامان بزرگ، تو مراسم امروز،  براتون چه موعظه ای کردند؟"

مادربزرگ مدّتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: "عزیز، اصلا یک کلمه اش رو هم  نمی تونم به یاد بیارم"
نوه پوزخندی زد و بهش گفت:" تو که چیزی یادت نمیاد، واسه چی هر هفته به جلسه موعظه میری؟"
مادر بزرگ لبخندی زد و خم شد، سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه اش و گفت:" جون دلم اگه ممکنه بری اینو از حوض، پُرِ آب کنی و برام بیاری"
نوه با تعجّب پرسید: "تو این سبد؟ غیر ممکنه، با این همه شکاف و درز داخل سبد !" و مادربزرگ اصرار کرد :" لطفا عزیزم "
نوه غرولند کنان، سبد رو برداشت و رفت، اما چند لحظه بعد، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت:" من می دونستم که امکان پذیر نیست، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !"
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت:" آره، راست میگی اصلا آبی توش نیست، اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده، یه نگاه بنداز"

نظرات 4 + ارسال نظر
غزال جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:44 http://sibesorkhosefidehava.blogfa.com

مرسی اون یه مطلب فونتش عوض شد مشکل دار شد منم لینکیدمت

مهسا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:00 http://deleasemooni.blogsky.com

خیلی جالب و پندآموز بود
بالاخره شنیدن حرفای خوب یه جایی تاثیر خودشو میذاره البته به شرط اینکه اون حرفا و موعظه ها واقعا ارزش شنیدن داشته باشه

سعید یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 http://dsaf.blogfa.com

سلام گلم
وب لاگ قشنگی داری
من تورو به اسم طلوع لینکت میکنم
اگه مایل بودی تو هم منو به عشق آتشین لینک کن
مر30

saeed شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:37

ذهن ما از آب گذشته. کمی اسید لازم داره... !

حق با شماست!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد