طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

تست هوش جنایی

یه نکته هست که می خوام قبل از تست واستون روشن بشه این تست رو از چندین قاتل محکوم به اعدام پرسیدن وجالبه که بدونید همه اونها این تست رو درست جواب دادن درضمن تا98% احتمال میدن که هرکس این تست رو درست حدس بزنه درآینده نچندان دور یک قاتل زنجیره ای خواهد شد.



پس آرزو دارم هیشکی نتونه جواب درست رو بگه ولی متاسفانه یا خوشبختانه من اولین بار جواب درست رو گفتم.

***
روزی روزگاری در خانواده ای دختر و مادری شاد و خوش بخت زندگی می کردند و بسیار به یکدیگر عشق می ورزیدند تا اینکه ناگهان در شبی سرد و تاریک و در میان صدای رعد وبرق و بارش شدید باران تلفن خانه به صدا درآمد.

دختر جوان شتابان به سوی تلفن رفت و آن را برداشت صدایی لرزان با حالتی غمگین در حال گریه بود دختر گفت: الو...بفرمایید.... صدا به آهستگی گفت منم دایی دیوید و باز شروع کرد به گریه کردن. الیزابت که حالا حسابی ترسیده بود گفت: دایی جون،تو رو خدا حرف بزندید، چی شده؟


دایی دیوید ادامه داد: دخترم خودت رو خیلی ناراحت نکن ولی خاله کتی فوت کرده.


الیزابت شروع کرد به گریه و بعد از پرسیدن ساعت و محل خاکسپاری خداحافظی کرد و رفت تا خبر رو به مادرش برسونه. فردا وقتیکه الیزابت به همراه مادرش به مراسم خاکسپاری خاله کتی میره یه اتفاقی می فته که زندگیش رو تغییر میده.

الیزابت اونجا با یک جوون خوش تیپ و پولداری به نام تئودور آشنا میشه و چند روز بعد همش راجع به تدی با مادرش صحبت میکنه تا جایی که هرروز به عشق اون از خواب بیدار میشه و با یاد اوون می خوابه.

ولی چون در اون شرایط نتونسته بود از تدی آدرس یا شماره تلفنش رو بگیره به هیچ وجه نتونست دیگه اوون رو ببینه و هر روز هم بیشتر از روز قبل عاشق تدی می شد و مدام میگفت که اون مرد رویاهاش رو پیداکرده و عاشق شده و... تا اینکه بعد از شش ماه مادر الیزابت به طرز مشکوک و عجیبی میمیره.

 

وقتی کارگاه برای بررسی علت مرگ مادر الیزابت به اونجا میاد می فهمه که مرگ مادر الیزابت به دلیل ...




جواب:

خب دختره بعد از 6 ماه عذاب کشیدن از دوریه تئودور اومد پیش خودش فکر کرد گفت اون برای خاک سپاریه خاله کتی اومده بود پس اگه مادرم رو بکشم حتما برای خاکسپاریه مادرم هم میاد و میتونم ازش شماره یا آدرسی بگیرم. اینطور شد که زد مادرش رو کشت تا بهونه ای بشه برای دیدن دوباره ی تئودور.

نظرات 8 + ارسال نظر
کاما شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:12 http://derowgar.blogsky.com

سلام دوست عزیز . شوربختلانه من جواب غلط دادم.

سعید شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:29 http://www.hamsokhan.com

سلام وبلاگت قشنگه یعنی مطالبت پر محتوی هست ولی قالبت ضعیفه منم سایت دارم سایت دوستیابی اگه میشه منو با اسم دوستیابی لینک کن ممنون میشم
http://www.hamsokhan.com
-------------
اگه میخواستی میتونیم با قیمتی کم وبلاگتو به سایت تبدیل کنیم

رضا یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:25 http://www.rmloverm.blogfa.com

سلام
ممنون که بهم سر زدی
منو با نام پسر دلشکسته تنها لینک کن بعد بهم بگو با چه نامی لینکت کنم
موفق باشی[گل]

دوست چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 http://morvarideziba.mihanblog.com

سلام کم پیدا شدی به ما سر نمی زنی

میلاد دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:27 http://chashmanekhamush.blogsky.com

آقا من جواب درست دادم
یه لحظه از خوذم ترسیدم با تفلسیری که توگفتی...

مریم چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:21

سلام دوست عزیز من جواب غلطی دادم خوشبختانه قاتل نخوام شد

مستانه شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:22

سلام نمی دونم خوشبختانه یا بدبختانه من نصفه فهمیدم معلوم بود دختره مادرشو کشته اما فک نمی کردم دلیلش این باشه
تکلیفه منو روشن کنید من قاتل میشم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلارام چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1400 ساعت 10:08

من که کلا جوابو دیدم شوکه شدم ب مغزم نمی‌رسید :

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد