پیرمردی با قطار به مسافرت می رفت. به علت بی توجهی یک لنگه کفش او از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران برای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بی معطلی لنگه ی دیگر کفش را هم به بیرون پرتاب کرد.همه متعجب شدند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند خیلی خوشحال می شود.
انسان منطقی همیشه می تواند از کاستی ها شادمانی بیافریند وبا آنچه از دست داده است فرصت سازی کند.
آیا ما نیز واقعا منطقی هستیم؟
منبع :مروارید زیبا
پیرمرد منطقی |پیرمرد منطقی |پیرمرد | منطقی |حکمت |پند |داستان خواندنی | داستان پیرمرد | قطار |کفش | پیرمرد منطقی | پیرمرد منطقی |پیرمرد | منطقی | حکمت | پند | داستان خواندنی | داستان پیرمرد |قطار |کفش |پیرمرد منطقی |پیرمرد منطقی | پیرمرد | منطقی |حکمت | پند |داستان خواندنی | داستان پیرمرد | قطار |کفش |پیرمرد منطقی
روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه میکرد .
ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد .
با حسرت به آنها نگاه کرد و از ته دل آه کشید . آنها کودک را روی تاب گذاشتند .
خدایا ! چه می دید ! پسرک عقب مانده ذهنی بود
با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت ، او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا می رفت .
چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند.پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد. راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد. راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادامها را نمىخورید؟ پیرزن گفت چون ما دندان نداریم. راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آنها را خریدهاید؟
پیرزن گفت ما شکلات روى بادامها را خیلى دوست داریم!!!!!!!!!!!!!!
منبع:وبلاگ مهندس دارایی
تگها:طنز,پیرزن,طنز,راننده,طنز,طنز,طنز,خندهدار,طنز,جالب,طنز,طنزطنز,طنز,طنز,طنزطنزطنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنز,طنزطنز,پیرزن,