چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و
از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»…..استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند….آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند…..سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
” کدام لاستیک پنچر شده بود ؟”
یه خانمی با ماشین خودش تو جاده داشت رانندگی میکرد
یه آقایی هم داشت با ماشین خودش تو همون جاده تو باند مخالف رانندگی میکرد
وقتی این دو به هم رسیدند
خانم شیشه ی ماشینش رو پایین میکشه و
خطاب به آقا فریاد میزنه
حیووووووووون
آقا هم بلافاصله داد میزنه
میمووووووون
هر دو به راه خود ادامه دادند
و
آقاهه کلی به خاطر واکنش سریع و هوشمندانه ای که نشون داده بود
خوش به حالش شده بود
فقط وقتی سرپیچ بعد رسید
.
.
.
نتیجه ی اخلاقی:
مردها هیچوقت واقعا نمی فهمند که
زن ها دارن تلاش میکنند چی بهشون بگن
خداوندا ما میخوایم ولی متوجه نمیشیم به 2 علت:
1.یا با سرعت بالا (3600 کلمه در ثانیه) سخن میگن
2. زبانشون مفهوم نیست(پول میخوان،مامانش اینا میخوان بیان،مهریه میخوان،....)