طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

طلوع☼

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس میکندمیخواهد ولی نمی تواند... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست ولی نخواست...

فقط در ایران!!


*فقط یک ایرانی استعداد چت کردن همزمان با 18 آی دی یاهو رو داره!*


*فقط یک ایرانی هنگام دور زدن با ماشین، بجای استفاده از راهنما، دستش رو بیرون از ماشین میاره!*


*فقط یک ایرانی میتونه بوسیله بوق ماشین از سلام و احوالپرسی گرفته تا فحش... استفاده کنه!*


*فقط در ایرانه که بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جای آرزوی خوشبختی انواع راه های کشتن گربه دم حجله را آموزش می دهند.*


*فقط در سریال های ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و پر از اعتقاد و آدم بداش پولدارند و دزدند و به هیچ وجه آدم ها نمی تونند هر دو خصلت را داشته باشند*



*فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش"*


*فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته*


*فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره*


*فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بروبر میز روبروت رو نگاه میکنی*


*فقط یک خانم ایرانیه که توی سوپر مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه*


*فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!*


*فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟*


*فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!*


*فقط یه دختر ایرانی این استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی سرمای زمستون صندل*


*فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن*


*فقط ایرانی ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه*


*فقط ایرانی ها هستند که در فرودگاه ها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن*



*فقط ایرانیها هستند که در رستوران هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم*


*فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان خود مدیر کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره میچرخن.*


*فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.*


*فقط یک ایرانی هست که پیش از یاد گرفتن کامپیوتر، می تونه فیلتر رو دور بزنه!*



طنز اجتماعی طنز اجتماعی فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران طنز اجتماعی طنز اجتماعی فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران طنز اجتماعی فقط در ایران vفقط در ایران فقط در ایران طنز اجتماعی

بدون شرح!!

اهل دانشگاهم

رشته ام علافی‌ست

جیب‌هایم خالی‌ست

چشمی دارم

حسرتش یک شب خواب!

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم

قبله ام استاد است

جانمازم نمره!

خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید!

باید از قیمت دانش نالید!

وبه آن‌ها فهماند

که من اینجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم! 

منبع :http://ava-tanafos.blogfa.com/

حکایتی آموزند

پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."

پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر…از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"

پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه